ناگفتنی ها

یک مشت خاطره

ناگفتنی ها

یک مشت خاطره

خیلی خلاصه

سلام خدمت دوستان خوبم

به اطلاع آنعده از عزیزانی که خودشون می دانند مخاطب این متون هستند میرسانم که تا بعد از عید نمی تونم نوشته های بی مفهوم و الکی ام را در سایت قرار بیدم شما دلتنگ نشید راستش وقت ندارم ،

قرار است فردا بیرم پاکستان ، پاکستان هم یکی از گند ترین کشور های است که نه اخلاق اجتماعی شون قابل قدر هستش و نه حکومت داری شون ای وای بمن تا برمیگردم می میرم در هر صورت مجبورم .

خیلی دلم گرفته ، دگران دارند آمادگی عید رو می گیرند اما من دارم فکر می کنم چطوری میتونم چند روز عید رو بگذرونم خب دلیل نداره دیگه گرفتاری های زندگی زیاده .

همین الان دوست دارم تبریکی عید رو براتون بگم اممممم بیذار حساب کنم تاعید چند روز دیگه باقی مونده ؟ پنج روز دیگه ، خب من پنج روز قبل براتون عید قربان رو تبریک میگم امیدوارم همه تون ازش لذت ببرید .

یادتون نره از چیزای خوشمزه که خوردین واسه من هم اندکی بخورید و برام دعا کنید که این مسئولیت را براتون دادم

شوخی کردم بدل نگیرید خوبه

در هر صورت خوش باشید ، موفق باشید و کامگار

از همین جا صورت همه ی تون رو می بوسم هم دخترها هم پسر ها حواستون باشه که تلافی نکنید ها

تا بعد بدرود

What is the reasons

Dear readers !

As you know , when a person want to write something , it will be difficult to choose a good topic . I am feeling this problem too . every day I try to write something but I don’t know on which object I have to work . which object will be useful for all my same age .

Now I would like to write about the youth divagation, in our society .

Why the new generation don’t do their task ? why they don’t do their responsibility ? what is the reasons . who has to guide them ? how can they change their live? I think all these are related to their live situation .

Now I don’t have enough time we will converse in the future.


ممنون تون هستم

سلام خدمت عزیزانی که سعی می کنند منو همراهی کنند تا بتونم از منجلاب و گرداب های زندگی بیرون بیام .

نمی دونم چطوری ؟ و به چه زبونی از این دوستان خوبم ؟ اظهار قدردانی کنم واقعا مرحون احسان تون هستم . راستش از بس منزوی شده بودم اصلا فکر نمی کردم که انسانها دوست دارند به همدیگر کمک کنند . خودم رو تنها و دور از همه چیز احساس می کردم  . هیچ کسی نبود باهام درد دل کنه . باهیچ کسی نمیتونستم واقعیت رو بیان کنم . باور کنید من منفی گرا نیستم اما گذشت زمان مجبورم کرده تا لب بگشایم حالا دیگه به یاری شما عزیزان دوست داشتنی سعی می کنم خودم رو تنها احساس نکنم اما آرزو دارم تنهام نگذارید . خودتون بهتر میدونید وقتی یه شخص سیگار میزنه حتمی عادت داره و اگه بخواد کشیدن سیگار رو بس کنه بدون شک به مدت زمانی نیاز داره بنا براین شما هم از بزرگی تون بهم وقت بدهید . امید بخدا شاید بتونم ادم بد نباشم .


پروانه جون

آقا جلال مهربون 

دختر کارون عزیز

دوست دگری که اسمشون رو ننوشته

همه تون رو دوست دارم

حسن

سحر 

ممنون همه ی تونم  دوست تون دارم  عاشق تونم و همه تون رو می بوسم

و دیگه اینکه برخی از دوستانم ای دی خواسته بودند  براتون میفرستم  و از قبل سپاسگذار تون هستم . و منتظر پیامهای تون هستم

همه تون رو بخدا می سپارم


بی سرنوشتی

بنام خداوندگار وجود

مدت زمانی طولانی است که از کارهای روزمره ام رنج می برم . کارهای که بجز از زیان هیچ گونه سودی ندارد .

هر روز بصورت متداوم بدون برنامه از خواب بلند می شوم طرف کار می روم . بدون اینکه کاری انجام بدهم یا مطالعه ی داشته باشم روز را به آخر می رسانم بعدش میروم دنبال چرس چیزی که باعث همه ی بدبختی هایم شده . شب ها تا ساعت یازده و دوازده شب خودم را ملامت می کنم بخودم نفرین می کنم باز هم بدون کدام دست آورد می خوابم فردا باز همین روال ادامه می یابد .

از این زندگی خسته شدم .

آیا تنها زندگی من این قسم است یا شما هم از زندگی تان رضایت ندارید ؟

دیروز بعد چرس کشیدن زیاد در دنیای نیشه تصمیم گرفتم که دیگه نباید به ادامه ی آن کوشش کنم اما نمیدانم چطور می توانم یک شخص موفق باشم وای خدای من

زندگی برایم یک عذاب شده